اصول تفکر سیستمی
تفکر سیستمی، بسیار کاربردی بوده و نگرش انسان را نسبت به موضوعات تغییر میدهد. این تغییر نگرش و زاویه دید باعث میشود که نتایج متفاوتتری را به دست آوریم.
اصول تفکر سیستمی
تفکر سیستمی یعنی دیدن موضوعات در قالب یک سیستم. به طور خلاصه سیستم به مجموعه ای از جزءهایی گفته میشود که با تعامل یکدیگر یک کل را بوجود میآورند و کل بدون هر جزء ناقص است. هر سیستم شامل ورودی، خروجی، پردازش و بازخورد میباشد.
۱.تفکر ترکیبی
طبق تفکر سیستمی، ویژگیهای مهم یک سیستم از تعامل بین اجزاء آن بوجود میآید نه از فعالیت جداگانه آنها. بنابراین وقتی سیستم را تجزیه میکنیم، ویژگیهای مهم خود را از دست میدهد. بنابراین سیستم، یک کل است که با تحلیل قابل درک نیست. در عصر ماشین، وقتی چیزی بخوبی کار نمیکرد، رفتار اجزاء آن بررسی میشد تا راه ایجاد بهبودی پیدا شود.
تحلیل و ترکیب
با توجه به نکته فوق، روشی غیر از تحلیل برای درک رفتار و ویژگیهای سیستم ضروری است. ترکیب نقص فوق را جبران نموده و برای تفکر سیستمی، یک موضوع کلیدی است. در واقع، تحلیل و ترکیب، مکمل هم هستند.
۲.گام تفکر ترکیبی
- وقتی میخواهید موضوعی را بررسی کنید، ابتدا سیستم کلی که دربرگیرنده موضوع فوق است، را مشخص نمایید. به عبارت دیگر، یک کلیت را شناسایی کنید که موضوع فوق، بخشی از آن است. به عنوان مثال، هنگام تفکر در مورد یک “دانشگاه” (به عنوان موضوع)، سیستم در برگیرنده آن، ممکن است “نظام آموزش عالی” یا “نظام آموزشی” در نظر گرفته شود .
- رفتار و ویژگیهای سیستم کلی را بررسی نمایید .
- رفتار یا ویژگیهای موضوع مورد مطالعه را با توجه به نقشهایا کارکردهایآن در سیستم کلی توضیح دهید.
در تفکر سیستمی، توصیه میشود که ترکیب قبل از تحلیل انجام گیرد. در تفکر تحلیلی، چیزی که میخواهیم بررسی کنیم، بعنوان یک کل تجزیه میشود.
ولی در ترکیب، چیزی که میخواهیم بررسی کنیم، بعنوان یک جزء از کلی که آنرا دربرگرفته، بررسی میگردد.
اولی، حوزه مورد توجه محقق را تقلیل و دومی آنرا گسترش میدهد.
به عنوان مثال، تفکر تحلیلی برای تشریح دانشگاه شروع به تجزیه آن و رسیدن به عناصرش میکند. مثلاً از دانشگاه به دانشکده، به دپارتمان، به دانشجو، هیئت علمی و موضوعات درسی و … میرسد.
سپس عناصر را تعریف و آنها را جهت رسیدن به تعریف دپارتمان، دانشکده و دانشگاه ترکیب میکند. برای مواجه با واقعیتها، هم ترکیب و هم تحلیل لازم است. تحلیل روی ساختار موضوع متمرکز میشود. تعیین میکند سیستمها چگونه کار میکنند. ترکیب برکارکرد متمرکز میشود.
بنابراین
تحلیل، دانش ایجاد می کند و ترکیب، درکرا افزایش می دهد (درک از کل به جزء جریان دارد و دانش از جزء به کل). تحلیل به درون چیزها می نگرد ولی ترکیب از بیرون به آنها نگاه میکند.
در تفکر سیستمی اعتقاد بر این است که با بسط سیستم مورد بررسی، درک ما از آن افزایش مییابد. در عصر ماشین، به تعامل بین اجزاء درون سیستم توجه میشد. ولی تفکر سیستمی، علاوه برآن، به تعامل سیستم با محیط نیز توجه دارد و نیز به تعامل کارکردی بین اجزاء سیستم توجه می نماید.
چرچمن
چرچمن، مفهوم فوق را اینگونه توضیح میدهد. در نگرش تحلیلی، معمولاً سیستم را با توجه به اجزاء تشکیل دهنده آن شناسایی نموده و تعریف میکنند .
بعنوان مثال اگر از یک فرد عادی بپرسید اتومبیل چیست؟ جواب میشنوید ” اتومبیل وسیله ای است که چهار چرخ دارد و به کمک یک موتور حرکت میکند ” اگر از او بپرسید اتومبیل سه چرخه هم وجود دارد؟ اساس تعریف او به هم میریزد.
تفکر مکانیکی به مواد تشکیل دهنده سیستم توجه دارد. ولی در روش سیستمها، توجه بیشتر به این نکته است که سیستم چه میکند تا اینکه از چه ساخته شده است. یعنی ابتدا مأموریت و چگونگی ارتباط و کنترل سیستم و ضوابط رفتاری آنرا شناسایی میکند. طبق دیدگاه فوق، تعریف اتومبیل چنین خواهد بود: اتومبیل وسیله نقلیه ایست برای انتقال تعداد معینی مسافر از یک نقطه به نقطهای دیگر با توجه به زمان و هزینه تعیین شده. ( ابتدا یک کل که اتومبیل جزئی از آن است مد نظر قرار می گیرد).
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید ؟در گفتگو ها شرکت کنید!