تکنیک های درمان تله شکست
تکنیک های شناختی درمان تله شکست:
وقتی بیماران در مقایسه با همسالان خود واقعا شکست خورده اند، مهم ترین راهبرد شناختی، چالش با این دیدگاه بیماران است که خود را انسانهایی ذاتا نالایق می نگرند.
درمانگر سعی می کند بیماران را به این نتیجه برساند که شکست را به فرآیند تداوم طرحواره اسناد بدهند.
این بیماران به دلیل نالائقی ذاتی، شکست نخورده اند، بلکه آنها تلاش هایشان را برای موفقیت، ندانسته نقش بر آب کرده اند.
این حالت به نوبه خود، طرحواره ای است که می تواند باعث شکست شود.
راهبردهای مقابله ای این بیماران به شیوه هایی که آنها از طرحواره اجتناب می کنند یا تسلیم آن می شوند – مشکل ساز هستند و به عنوان یک توانایی بنیادی درنظر گرفته نمی شود.
بیماران می توانند بین طرح واره شکست و جنبه سالم که خواهان جنگیدن با طرح واره است، گفتگویی برقرار کنند.
یکی دیگر از راهبردهای شناختی، برجسته ساختن موفقیت ها و مهارتهای بیمار است.
این بیماران معمولا تلاش های خود را نادیده می گیرند و شکستهای خود را بزرگ جلوه می دهند.
آموزش بیماران برای بازنگری موفقیتهای روزمره، به آنها کمک می کند تا سوگیری خود را تصحیح کنند.
علاوه براین، درمانگر به بیماران کمک میکند تا مهارتهای خود را بشناسند و تکنیک های شناختی مانند ارزیابی شواهد را نیز به کار بگیرند.
نهایتا این که درمانگر در هدف گزینی واقع بینانه و بلند مدت به بیمار کمک می کند.
بیمارانی که اهداف بلندمدت غیرواقع بینانه ای دارند احتمال موفقیت شان کمتر است، ولی بعد از به کارگیری تکنیکهای شناختی، یا گروه متفاوتی را برای مقایسه با خودشان بر میگزینند یا این که حوزه کاری خود را تغییر میدهند
تکنیک های تجریی درمان تله شکست:
تکنیکهای تجربی میتوانند در آماده سازی بیماران برای انجام تغییرات رفتاری، مفید و مثمرثمر واقع شوند. بیماران شکست های گذشته را در تصویر ذهنی خود مرور میکنند و نسبت به افرادی که آنها را به خاطر شکستهایشان، دلسرد، مسخره یا ناارزنده سازی کرده بودند، خشم خود را بیان میکنند.✅اکثر اوقات این فرد یکی از والدین، همشیر بزرگتر یا معلم است. انجام این کار به بیمار کمک میکند تا شکست خود را به انتقادگری آن شخص نسبت بدهد، نه فقدان توانایی در خودش.
بیماران مبتلا به اختلال نقص توجه/بیش فعالی، نمونه واضحی هستند که در دوران کودکی به خاطر رفتارهای غیر قابل کنترل، سرزنش شده اند.
والدینشان فکر میکردند آنها عمدا نمی خواهند یاد بگیرند، در حالی که واقعیت این بود که آنها به طور طبیعی نمی توانستند کنترل رفتار را یاد بگیرند.
بیمارانی که بی استعدادند، اغلب میگویند خیلی تلاش نکرده اند یا به قدر کافی زحمت نکشیده اند، اما در حقیقت آنها توانایی انجام کار در سطح مورد انتظار را نداشتند. در مورد بیمارانی که طرح واره شکست به دلیل نداشتن توانایی در ذهن آنها شکل گرفته است، عصبانی شدن نسبت به والدین و دیگران، دردی را دوا نمیکند و پذیرش محدودیتها و نقاط قوت آنها، بخش مهمی از فرآیند رها کردن بیمار از شر مشکلات عاطفی طرح واره است.
گزینه دیگر این است که شاید والدین بیماران نخواسته اند آنها به موفقیت برسند.
اگرچه والدین از این امر آگاهی ندارند، اما گاهی اوقات واقعیت این است که آنها نمیخواهند کودکشان، آدم کاملا موفقی بشود، زیرا می ترسند کودکشان در زندگی از آنها جلو بیفتد یا آنها را رها کند.
والدین به کودک پیام های زیرکانه ای میدهند، مبنی بر این که اگر موفق بشوند او را دوست ندارند و ممکن است او را طرد کنند و بدین ترتیب در ذهن کودک، ترس از موفقیت به وجود می آید.
تکنیکهای تجربی به بیمار کمک میکند تا این درونمایه ها را بشناسد و آنها را به مشکلات هیجانی ربط بدهد.
عصبانی شدن عليه “والد ناکام ساز” به بیمار کمک میکند تا بفهمد این پیامها نادرست بوده اند و این که در این سن وسال، نیازی ندارد به این پیامها اعتقاد داشته باشد. والدین سالم، کودکشان را به خاطر موفق شدن تنبیه نمیکنند.
عصبانی شدن به بیماران کمک میکند تا علیه این دیدگاه که در صورت موفق شدن، دیگران آنها را طرد میکنند، بجنگند.
کار بر روی ذهنیت نیز به بیماران کمک میکند تا ذهنیت بزرگسال سالمی را تجسم کنند که می تواند کودک شکست خورده را تشویق و راهنمایی کند.
ابتدا درمانگر و سپس بیمار، نقش بزرگسال سالم را در تصویر ذهنی مربوط به دوران گذشته یا موقعیتهای پیشرفت فعلی بازی میکنند.
تکنیک های رفتاری درمان تله شکست:
تکنیک های رفتاری، معمولا مهم ترین بخش درمان محسوب می شوند. مهم نیست که بیماران در حوزه های دیگر چه قدر پیشرفت کرده اند، اگر رفتارهای مقابله ای ناسازگارشان را کنار نگذارند، در واقع به تقویت طرح واره ادامه داده اند.
درمانگر به بیماران کمک می کند تا رفتارهای انطباقی تری را جانشین
رفتارهایی مانند تسلیم طرح واره شدن، اجتناب از طرحواره یا جبران افراطی طرحواره کنند.
بیماران، اهدافی برای خود بر می گزینند و برای رسیدن به این اهداف تدابیری می اندیشند. سپس این کارها را به صورت سلسله مراتب، به عنوان تکالیف خانگی، انجام میدهند.
درمانگر به بیمار کمک میکند تا بر موانع انجام تکالیف خانگی غلبه کند. اگر بیمار مهارت ندارد، درمانگر به او کمک میکند تا مهارت را بیاموزد. اگر بیمار استعداد ندارد، درمانگر به او کمک میکند تا حوزه کاری مناسب تری پیدا کند. اگر بیمار اضطراب دارد، درمانگر تکنیکهای کنترل اضطراب را به او یاد میدهد. اگر بیمار در حوزه خود انضباطی مشکل دارد، درمانگر به او کمک میکند تا یک برنامه مشخص تدوین کند که از این
طریق، اهمال کاری را کنار بگذارد و نظم بیشتری به زندگی خود بدهد.
درمانگر می تواند برای کمک به بیمار به منظور غلبه بر این موانع، از تمرین رفتاری استفاده کند. تکنیک های تصویرسازی ذهنی یا ایفای نقش می توانند برای غلبه بر مشکلاتی به کار رود که در روند درمان به طور طبیعی پیش می آیند.
رفتارهای درمانگر در رابطه درمانی به عنوان یک الگو در نظر گرفته میشوند که برخلاف طرحواره عمل می کنند. وقتی درمانگر هدفهای واقع بینانهای را بر می گزیند، برای رسیدن به آنها مدام تلاش کند، در برخورد با مشکلات، متفکرانه راه حل ارائه کند، علیرغم شکست باز هم دست از تلاش برندارد و به پیشرفت ها اذعان کند، لذا زندگی حرفه ای خود درمانگر میتواند به عنوان پادزهر نسبی در برابر طرحواره بیمار عمل کند.
موفقیت حرفه ای درمانگر می تواند اثرات متضاد نیز داشته باشد و ممکن است بیمار احساس کند در مقایسه با درمانگر، آدم بی کفایتی است. درمانگر باید متوجه این احتمال باشد.
نکته مهم این که رویکرد سالم درمانگر در حوزه کاری، نباید به عنوان الگوی سطح واقعی موفقیت درمانگر در نظر گرفته شود.
درمانگر همچنین می تواند از طریق ایجاد نظم، حمایت از موفقیت های بیماران، قدردانی از آنها به خاطر تلاشهای خوبشان، داشتن انتظارات واقع بینانه و محدودیت گزینی، در حکم نوعی باز والدینی عمل کند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید ؟در گفتگو ها شرکت کنید!